جدول جو
جدول جو

معنی سینه زنی - جستجوی لغت در جدول جو

سینه زنی
(نَ / نِ زَ)
عمل سینه زن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سینه زنی
عمل سینه زن
تصویری از سینه زنی
تصویر سینه زنی
فرهنگ لغت هوشیار
سینه زنی
تعزیت، سوگواری، عزاداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکه زنی
تصویر سکه زنی
شغل و عمل سکه زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه زن
تصویر سینه زن
کسی که در ایام عزاداری با دست بر سینۀ خود بزند و عزاداری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه بند
تصویر سینه بند
سینه پوش، پارچه ای که بر روی سینه ببندند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
قوت و طاقت
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
چیزی است که بر بالای خوگیر اسب بر سینه اش بندند. (آنندراج) :
کشد سینه بندش از آن در بغل
که لاغرمیان است و فربه کفل.
ملاطغرا (از آنندراج).
، هر جامه ای که سینه و پشت را بدان پوشند. پستان بند زنان. (ناظم الاطباء). جامه که زنان بر سینه و پستان بندند و به انواع تکلف میباشد. (یادداشت بخط مؤلف). پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند. پستان بند. (فرهنگ فارسی معین) ، لباسی کوتاه و بی آستین که غالباً بر روی پیراهن و در زیر سایر البسه کودکان را پوشانند. (یادداشت بخط مؤلف). پارچه ای باشد که در گلوی طفلان بندند تا رختشان از لعاب ضائع نشود. (آنندراج).
- سینه بند عدالت، قطعه پارچۀ قلاب دوزی اعلایی است که به اندازه ده گره مربع میباشد و کاهن بزرگ بر سینۀ خود قرار میدهد و از دو قطعه پارچۀ قلاب دوزی که ایفورد از آن ساخته میشد، ترتیب داده شده بود. دارای رویه و آستری بود کیسه مانند که برویه آن دوازده قطعه از سنگهای گرانبها که بر هر یک از آنها یکی از اسماء اسباط دوازده گانه محکوک بود، تعبیه کرده باشند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ تَ)
به مرض ضیق نفس دچار شدن. آسم. رجوع به آسم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کنایه از قوی و توانا. (آنندراج). قوی. زورآور. گردنکش پرزور. مغرور بقوت خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ/ دِ)
کسی که در عزا و مصیبت بر سینۀ خودمیزند و نوحه گری مینماید. (ناظم الاطباء). آنکه در ایام عزاداری در جزو دستۀ مخصوص با دست بر سینۀ برهنۀ خود زند (بعلامت سوگواری). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آنکه سینۀ خود را میشوید. (ناظم الاطباء) ، پاک کننده سینه. تهی سازندۀ سینه و در بیت زیر مجازاً برون کننده از دل. دل از مهر کسی پاک کننده:
به قلب اندرون روسی کینه جوی
زمهر سکندر شده سینه شوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیزه زنی
تصویر نیزه زنی
عمل نیزه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینه بند
تصویر سینه بند
پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند پستان بند
فرهنگ لغت هوشیار
آن که در ایام عزاداری در جزو دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینه بند
تصویر سینه بند
پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند، پستان بند، کرست
فرهنگ فارسی معین
((~. زَ))
آن که در ایام عزاداری خصوصاً عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) در دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
فرهنگ فارسی معین
تخفیف گیری، پرگویی، پرحرفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پستان بند، کرست، شاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با سینه خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگی نفس، مبتلا به تنگی نفس
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه پهلو، زکام
فرهنگ گویش مازندرانی
بندی که از روی سینه ی اسب، خر و یا قاطر به دو طرف پالان از
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ای از دسته های عاشورا، مقابل سینه زن، که دو چوب یا دو
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان بند، سینه بند
فرهنگ گویش مازندرانی
زنگوله هایی که به سینه ی اسب بندند
فرهنگ گویش مازندرانی